سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون سختى به نهایت رسد ، گشایش در رسد ، و چون حلقه‏هاى بلا سخت به هم آید ، آسایش در آید . [نهج البلاغه]
یکشنبه 87 بهمن 13 , ساعت 5:54 عصر

کریم خان زند  

 روزی مردی رو به دربار خان زند می آورد و با ناله و فریاد می خواهد که کریمخان را فورا ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند.. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان خان بزرگوار زند دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.مرد به حضور خان می رسد. خان از وی می پرسد که چه شده مرد که چنین ناله و فریاد می کنی؟ مرد با درشتی می گوید همه امولم را دزد برده و الان هیچ در بساط ندارم. خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟ مرد می گوید من خوابیده بودم. خان می گوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟

مرد در این لحظه پاسخی می دهد که فقط مردی آزاده عادل و دمکرات چون کریمخان تحمل و توان شنیدنش را دارد. مرد می گوید من خوابیده بودم چون فکر می کردم تو بیداری!!!

خان بزرگوار زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند. و در آخر می گوید این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم.



  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    تاریخچه ورزش کشتی در ایران
    نکته هایی درباره ی اعتماد به نفس
    تصمیم گیری
    شیطان صفتان
    کریم خان زند
    با چه کسى مشورت کنیم؟
    حقوق زن و شوهر بر یکدیگر
    صفات پسندیده و ناپسندیده زنان
    حق پدر و مادر بر فرزند
    حقوق مؤ منان بر یکدیگر